شیرین کاری ها
یه سری پسمری با دادا محمد میخواست صحبت بکنه پسمری هر چی حرف میزد محمد هیچی نمیگفت دیگه لحضات آخر زد به داد دید بازم جوابی نیومد گوش دادا رو گرفت و کشید.ولی محمد بس که صبوره هیچی نگفت،اون روز هم محمد دل درد داشت خیلی بی حال بود.
یه روز دیگه با هم داشتیم میومدیم با ماشین من و عمه جون کنار هم نشسته بودیم پسر گله هی میخواست دست داداشش رو بگیره ما هم هی میترسیدیم چنک بزنه هی دستش رو رد میکردیم جیگرم با یه دست دست ما رو میگرفت با دست دیگه دست محمد رو میگرفت آخرش هم گرفت ما ترسمون الکی بود هیچ کاریش نکرد.آخه پسمره من خیلی ماهه و مهریون.فدا فدا مامانی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی